جدول جو
جدول جو

معنی ابن قم - جستجوی لغت در جدول جو

ابن قم
(اِ نُ قُ)
شاعری ادیب، ورسالۀ او که بصاحب سبا ابوحمیر نوشته مشهور است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابن عم
تصویر ابن عم
پسر عمو، پسرعم، عموزادۀ مذکر، پسربرادر پدر
فرهنگ فارسی عمید
(اِ نُ)
پسر. ابن. و نون آن در اختلاف تراکیب تابع میم است و به سه حرکت معرب شود، گره در رسن، گره در چوب، دژک نی، یعنی گره آن، دژک ساق، یعنی قوزک آن، سر حلقوم اشتر. غلصمۀ بعیر، مرداستواررای، دشمنی. عداوت. احن. حقد. کین. کینه، وصمت. عیب. آهو، تباهی، بیماری ضد طبع. ج، ابن
لغت نامه دهخدا
ابن سلیمان معروف به ابن قمری. از ابی لهیعه روایت دارد. ابن عدی حدیث او را باحدیث رعینی اشتباه کرده است و رعینی را ابن قمری خوانده است. ابن حبان او را در زمرۀ ثقات شمرده گوید:وقتی از ثقه نقل کند، حدیث او معتبر است. حاکم در مستدرک گوید: ثقه و مامون است. دارقطنی در ’غرائب مالک’ حدیثی از وی آورده که در سند آن اختلاف هست. و جد وی را افلح نام داده است. (لسان المیزان ج 2 ص 177)
لغت نامه دهخدا
(بِ عَ)
مخفف ابن عم:
همچو یکی یار زی رسول چرا بود
آنکه برادرش بود و بن عم و داماد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ نَ)
نجیب الدین ابوابراهیم محمد بن جعفر بن محمد بن نمای حلی ربعی. فقیه شیعی. او شاگرد ابن ادریس و استاد محقق صاحب شرایع است. وفات او به 645 هجری قمری بوده است
نجم الدین جعفر بن محمد فرزند نجیب الدین ابوابراهیم محمد. فقیه و محدث. او راست: کتاب مثیرالاحزان و کتابی در اخبار مختار بن ابی عبیدۀ ثقفی
نجم الدین جعفر بن شمس الدین محمد بن جعفر فرزندزادۀنجم الدین جعفر بن محمد. او راست: کتاب منهج الشیعه
نظام الدین احمدفرزند نجیب الدین ابوابراهیم محمد. از فقهای شیعه
جلال الدین حسن فرزند نظام الدین احمد. فقیه شیعی
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ هََ ی ی)
و هی بن بی. فرومایه و ناکس از مردم. خسیس از ناس. بی سروپا. بی پدرومادر. و ظاهراً بیت منوچهری که اکنون لایقرء است اصلش این است:
آن جایگاه کانجمن سرکشان بود
تو بوعلاء و این دگران هی ابن بی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ قَ)
ابوبکر بالسی صوفی. متوفی به سال 658 ه. ق
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ گَ)
ابوالقاسم یوسف احمد بن یوسف بن گچ گچی دینوری. یکی از ائمۀ فقهای شافعیه. او صحبت ابوالحسین القطان و مجلس ابوالقاسم عبدالعزیز دارکی را دریافته و ریاست علم و دنیا رابهم داشته است. به قصد انتفاع از علم و استفادت از جودت نظر وی مردم از آفاق بدینور گرد آمدند. او قضاء دینور داشت و کتب بسیار در فقه کرد و فقهاء دیگر از کتابهای او متمتع گردیده اند. ابوسعید سمعانی گوید: آنگاه که ابوعلی حسین بن شعیب سنجی از صحبت ابوحامد اسفراینی مقیم بغداد بازمی گشت بدینور درک خدمت ابن گچ کرد و چون مرتبت بلند او را در فضل و علم بدید گفت ایهاالاستاد چنان بینم که اسم ابوحامد را و علم تراست او بجواب گفت آری نام بغداد او را برداشت و نام دینور مرا فروگذاشت. ابن گچ را نعمت و رفاه وافر بود و عیاران دینور برمضان سال 405 ه. ق. وی را بکشتند
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ لُب ب)
ابوسعید فرج بن قاسم بن احمد تغلبی اندلسی. از مشاهیر علما و شعرای آنجا. مولد او در 701 ه. ق. بغرناطه و وفات در 782. وی در مدرسه نصریه تدریس میکرد و او را فتاوی مشهوره است و پاره ای تصانیف و اشعاری لطیف دارد. و از اوست:
خذوا للهوی من قلبی الیوم ما ابقی
فما زال قلبی کله للهوی رقاً
دعواالقلب یصلی فی لظی الوجد ناره
فنار الهوی الکبری و قلبی هو الاشقی.
و این اقتباسی لطیف است از قرآن کریم.
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ عُ مَ)
جزیرۀ ابن عمر، نام شهری میان موصل و نصیبین، و گویند جبل جودی که کشتی نوح بدان قرار کرد نام کوهی نزدیک بدین شهر است. و این شهر را عبدالعزیز بن عمر برقعیدی پی افکنده است و نسبت بدان جزریست. (از ابن بطوطه)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ غُ)
یکی از ترکان غز:
نان و آش و شیر آن هر هفت بز
خورد آن بوقحط عوج ابن غز.
مولوی.
و رجوع به عوج بن عوق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ دِ)
معلم پسران متوکل عباسی منتصر و معتز. او راست: کتاب غریب الحدیث و کتاب نوادرالفراء یحیی بن زیاد را روایت کرده است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ سِ)
یا ابن الخطیب قاسم محیی الدین محمد. صاحب کشف الظنون گوید او کتاب ربیعالابرار زمخشری را مختصر کرده و آنرا روض الابرار نام نهاده است. وفات او940 ه. ق. بوده است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ)
ابوالعباس احمد بن ابی احمد. فقیه شافعی، شاگرد ابن سریج. مولد و موطن او مازندران. وقتی قاضی طرسوس بوده و در همانجا هنگامی که بر منبر مجلس میگفته فجاءهً درگذشته است. او را میان علمای شافعی شهرتی بکمال است و کتب قلیل الحجم کثیرالنفع دارد، ازجمله: کتاب التلخیص. کتاب ادب القاضی. کتاب المفتاح. کتاب دلائل القبله. کتاب المواقیت. وفات او به سال 335 یا 336 ه. ق. بوده است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ قِ بَ)
ابوجعفر محمد بن عبدالرحمن بن قبه. متکلم مشهور شیعی، از مردم ری. در اول امر معتزلی بود و از آن پس بمذهب تشیع گرایید. او در قرن سیم هجری میزیست و با ابوالقاسم بلخی متکلم معروف معاصر بود. او را کتب چند است، ازجمله: المستثبت در نقض ابوالقاسم بلخی. الانصاف. کتاب الرد علی الزیدیه و ابن بابویه این کتاب را در اول اکمال الدین تماماً نقل کرده است. و ابن الندیم دو کتاب از او نام میبرد یکی الانصاف فی الامامه و دیگر کتاب الامامه
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ قَ سی ی)
احمد. یکی از شیوخ متصوفه. او به سال 534 ه. ق. در اندلس دعوی مهدویت کرد و در 538 بر میرتلا وبعض مواضع دیگر مستولی شد لکن پیروان او، او را بموحدین تسلیم کردند و عبدالمؤمن موحدی وی را آزاد کردو مدتها در دربار موحدین بزیست و عاقبت بدست یکی ازپیروان خویش کشته شد. او راست کتابی در تصوف به نام خلعالنعلین فی الوصول الی حضره الجمعین و این کتاب را شیخ محیی الدین عربی شرح کرده و در آنجا گفته است: ان المصنف کان من اهل العربیه و الفضل متضلعاً من اللغه فلایقصد الی کلمه الا لحکمه یراها، و این عبارت ابن عربی مقام شامخ مؤلف و تألیف را اثبات میکند و شرح دیگری نیز شیخ عبدی شارح فصوص بر این کتاب دارد
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ حَ)
ابومحمد علی بن احمد بن سعید بن حزم اموی اندلسی. اصل او از فارس است. جد اعلای او از موالی یزید بن ابی سفیان برادر معاویه بود و از اینرو او را اموی گفتندی. پدرش احمد بن سعید وزیر ابومنصور از سلاطین عامری بود و پس از ابومنصور وزارت پسرش مظفر داشت و در سال 402 ه. ق. درگذشته است. ابن حزم صاحب ترجمه در شهر قرطبه به سال 384 ه. ق. متولد شد و بدانجا مانند پدر خویش جاهی عریض یافت و وزیر عبدالرحمن مستظهر بالله هشام بن عبدالجبار بن عبدالرحمن الناصر گردید، پس از چندی شغل وزارت را ترک گفت و بکار علم گرایید و وقت خویش به علوم شرعی حصر کرد و از علم بدان جایگاه رسید که در اندلس کس پیش از وی نرسیده بود. و مصنفات بسیار کرد بوفق مذهب خویش و آن مذهب داود بن علی اصبهانی ظاهری بود. فرزند وی ابورافعفضل گوید مؤلّفات پدرش ابومحمد در فقه و حدیث و ادب و غیر آن بچهارصد جلد میرسید، نزدیک هشتادهزار ورقه. و از نحو و لغت و شعر و خطابت بهره ای وافر داشت. وفات او456 بوده است. و از کتب اوست: الفصل بین اهل الاهواء و النحل. جمهرهالانساب. الاًحکام فی اصول الأحکام. الایصال الی فهم الخصال. طوق الحمامه. نقطالعروس. الاخلاق و السیر فی مداواه النفوس. و کتاب فی المنطق
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ ؟)
مسعود بغدادی. از مشاهیر اطبای اسلام. در خدمت مستعصم بالله آخرین خلیفۀ عباسی میزیست و پس از قتل خلیفه در خانه خویش انزوا جست و گویند تا گاه مرگ از خانه بیرون نشد
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ عَم م)
پسرعمو. (محمود بن عمر ربنجنی). پسرعم. عموزاده. عم زاده. پسر نیای پدری. (مهذب الاسماء).
- ابن عم ّ کلاله، پسر نیای دور. (مهذب الاسماء).
- ابن عم ّ لح، پسر نیای نزدیک. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ قُف ف)
ابوالفرج امین الدوله بن موفق الدین یعقوب بن اسحاق کرکی نصرانی. طبیب و فیلسوف. پدران اودر خدمت ملوک ایوبی شغل کتابت داشته اند. مولد ابن قف در کرک است، و در بعض نسخ عیون الانباء آخرین کس است که ابن ابی اصیبعه نام برده و از اینرو بعضی اشتباهاً او را تلمیذ ابن ابی اصیبعه گمان کرده اند. ابن قف در دمشق و دیگر شهرهای شام شغل طبابت میورزید. او راست: شرح کلیات قانون. الشافی فی الطب. شرح الفصول. مقاله فی حفظ الصحه. کتاب العمده فی صناعه الجراح. حواش علی ثالث القانون. شرح اشارات ابوعلی بن سینا. جامعالغرض فی حفظ الصحه و دفع المرض. المباحث المغربیه. مولد او به سال 630 ه. ق. و وفات در 685 بوده است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ مُ قَسْ سِ)
ابوبکر محمد بن الحسن بن مقسم بن یعقوب عطار. یکی از قراء مدینه السلام. عالم به لغت و شعر و از ثعلب و ابومسلم گچی سماع داشته. وفات او به سال 362 هجری قمری است. از اوست: کتاب الانوار در علم قرآن. کتاب المدخل الی علم الشعر. کتاب احتجاج القرأات. کتاب فی النحو. کتاب المقصور و الممدود. کتاب المذکر و المؤنث. کتاب مجالس ثعلب. (از ابن الندیم). و برای نام سایر کتب او رجوع به فهرست ابن الندیم و روضات شود. و صاحب روضات گوید او از ابی مسلم کجی و ثعلب روایت دارد و مولداو به سال 265 و وفات وی در 355 هجری قمری بوده است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ ؟)
یا ابن سمج. ابوالقاسم اصبغبن محمد غرناطی. از مشاهیر ریاضیین اندلس. نشأت او بغرناطه بوده است و با اینکه در ریاضی و هیئت مخصص بوده از طب نیز بهره داشته و شاگرد مسلمه مجریطی است. او راست: کتاب المدخل الی الهندسه فی تفسیر کتاب اقلیدس. کتاب المعاملات. کتاب طبیعهالعدد. کتاب التعریف بصوره صنعه الاسطرلاب. کتاب الکبیر فی الهندسه. زیج علی احد مذاهب الهند المعروف بسندهند. وفات او بسنۀ 420 ه. ق. بغرناطه و سن اوشمسی 59 بود، در عهد جیوس بن زیری بن مناد صنهاجی
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ جَ)
ابوالحسن علی بن جهم سامی. وفات 249 ه. ق. شاعری از عرب در دربار متوکل عباسی و گویند او خلیفه را هجا گفت و متوکل او را بخراسان نفی کرد و نامه ای به طاهر بن عبدالله نوشته امر داد او را مدت یک روز بیاویزد. ابن جهم چون بشادیاخ نشابور رسید طاهر او را دستگیر کرده و یک روز بر جائی بمنظرۀ عام بیاویخت و شبانگاه بزیر آورد، و ابن جهم از آن پس به عراق بازگشت و از آنجا به شام شد و سپس وقتی که از حلب متوجه عراق بود گروهی از بنی کلب بر او تاخته و در جدال با آنان کشته گشت
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ بَی ی)
ناکس. خسیس. فرومایه از مردم، مادربخطا
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ بَ قی ی)
ابوبکر یحیی بن عبدالرحمن اندلسی، شاعر. وفات به سال 540 ه. ق
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ دَ)
آدمی زاد. آدمی. آدمی زاده
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ ضِل ل /ضُل ل)
بی نام. (مهذب الاسماء).
- ضل بن ضل،گمنامی پسر0گمنامی، طاهر بن طامر، گمنامی پسر گمنامی. فرومایه و خسیس از مردم. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ اَ صَم م)
طبیبی از مردم اسپانیا. در اشبیلیه بمعالجۀ مرضی ̍ اشتغال می ورزیده و تا اوایل مائۀ ششم هجری میزیسته است. لکن تاریخ وفات او معلوم نیست. وی بقاروره تشخیص بیماریها میکرد و در این امر مهارت و شهرتی بسزا داشت. کتابی بزرگ مشتمل بر هشت مقاله و هر مقاله حاوی فصول عدیده (از دوازده تا سی فصل) تنها در تمیز اقسام بول و کیفیت شناختن مرض از رسوب و بوی و رنگ و مقدار و قوام و دیگر خصوصیات بول کرده است. او در صداعی صعب که یکی از امرای مصر را افتاد و اطبا از علاج آن عاجز آمدند طریقۀ انصراف ماده را بکار برد. یعنی با میلی تفته پس گردن بیمار را داغ و ریش کرد و گفت مواد فاسد و ردی در تجاویف دماغ گرد شده وآنگاه که طبیعت برای دفع جراحت میل تفته، مهیا گرددمواد ردیۀ دماغ دفع شود. و همچنان شد که او گفت
لغت نامه دهخدا
حسین بن علی بن محمد بن ممویه مکنی به ابوعبدالله و معروف به ابن قم ّ در 530 هجری قمری به زبید متولد گردید ودر 581 درگذشت. شاعری ادیب و کاتب و از افاضل نامدار یمن در نظم و نثر و کتابت است. از اشعار او است:
اء أحبابنا من بالقطیعه اغراکم
و عن مستهام فی المحبه الهاکم
صددتم و انتم تعلمون بأننا
لغیر التجنی و الصدود وددناکم
کشفت لکم سری علی ثقه بکم
فصرت بذاک السر من بعض اسراکم.
ابن قم را نامه ای است که برای ابوحمیر سبأبن ابی السعود احمد بن مظفر بن علی صلیحی یمانی پس از جدایی از یمن نگاشته و ابوطاهرسلفی بسال 568 آنرا از او روایت کرده است. چند فقره از آن نامه که نمونۀ نثرنویسی اوست در اینجا نقل میگردد:... لازالت حضرته من الحادثات حمی ً و للوفود مزدحماً و ملتزماً حتی یکون فی العلا بمنزله حرف الاستعلاء و هو من حروف اللین مصون و ما جاورها من الاماله مصون. و لازال عدوه کالالف، حالها یختلف. تسقط فی صله الکلام و لاسیما مع اللام. (از معجم الادباء چ مصر ج 10 صص 130- 147)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابن یوم
تصویر ابن یوم
روززاد سنگدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابن آدم
تصویر ابن آدم
آدمی زاده، آدمی
فرهنگ لغت هوشیار
اکنون، الان، این لحظه، حال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ایجاد سوراخ در کرت ها و مرزبندی های شالی زار جهت انتقال
فرهنگ گویش مازندرانی
بطورکلی قطع کردن، پاره شدن کامل ارتباط، ریشه کن ساختن
فرهنگ گویش مازندرانی